بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

مامان ناموفق

سلام خوشگل خانم من چندوقتی دنبال یک آتلیه خوب دراصفهان هستم که ازشما عکس های خوبی بگیره اما هنوزناموفق هستم تلاش کردم خودم یکسری عکس بگیرم ولی نشد که آخه دست تنها نمی شه تامیام شمارابخندونم ازدوربین غافل میشم تادوربین رادرمی یابم ازشماغافل می شم ودرنهایت یک سری عکس کج وکوله خودت ببین         تازه این گزیده ای ازعکس هاست آخه همش تارومحوشدند اینها عکس های خوب هستند بعدش خواستم بافتوشاپ درست کنم دیدم خیر اونی نمیشه که دلم می خواهد حالا چیکارکنم من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان های مهربونی که نوشته های مامان من را می بینید اگه آتلیه خوب س...
27 آبان 1391

این روزهای بهینا

اولش سلام بهینااین روزها میگه مامان والبته بابا قربونت برم من وقتی عصربابامیاد توفوری میگی بابا وقتی هم که توخانه من را نمی بینی میگی مامان اما وقتی بهت میگم بگومامان یابابا فقط نگاههم  می کنی آخه چرا؟ راستی دک یعنی دکی هم میگی دیشب خانه مامان بتی فقط یکبارگفتی گل دد هم میگی قربونت برم من عزیزی دو روز نیست که سوارروروئک میشی اما تمام خانه راباهاش دورزدیببین اینم کمی ازعکس هاش   این توپ رامهربد داد به شما تاباهاش توپ بازی کنی آخه دیروزکه خانه مادربودیم کلی بامهربدتوپ بازی کردی  تازه مادرمی گفتند یک دو شما می گفتی د این اسباب بازی راهم دخترعمه مامان واسه هدیه آوردند دستشون دردنکن...
24 آبان 1391

روروئک دخترم

سلام خاله قزی چادرزری کفش قرمزی دیشب رفتیم خانه مادرآخه دایی مهدی بادوتافسقلی هاش قراربودبیاند ماهم رفتیم دیدارتازه کنیم وقتی آمدند زن دایی گفتندروروئک پرهام راواست آوردند دستشون دردنکنه امروز مامانی دخترشو گذاشت داخل روروئک اولش فقط نشسته بودی ونگاه من می کردی امابعدش زدی دنده عقب وهمه جای خونه راتابیدی البته عقبکی شب هم رفتیم سیتی سنتر خیلی جالب نبود اما یک گشتی زدیم وبرگشتیم قراربود بعدش بریم خانه مامان بتی اما باباسرش دردگرفته بوداین شد که نرفتیم اینم عکس روروئک راستی پستونک بازقهاری همشدی شما که خیلی خیلی کوچولوترازحالابودی نه شیشه گرفتی نه پستونک علی رغم تمام سعی وتلاش بنده بازهم موفق نشدم به شما پستونک یاشیشه شیربدم اما...
22 آبان 1391

امروزه من ودخترم

سللللام خانوم گل خوب که هستی حتما امروز یک دخترماه بودی مامان داشت یک خانه تکانی کوچک می کرد توهم حسابی با بهم ریختگی ها حال کردی یک عالمه چیز های جدید دوروبرت بود کلی باهاشون بازی کردی البته غافل هم شده بودم ازت کاغذ هم خورده بودی وای وای ازاین دختر بلا وقتی کارهام تمام شد می خواستم کف اتاق راتی بکشم یکمی نق زدی منم بغلت کردم درکمد باز بود مدام دست وپامی زدی بری داخل کمد منم گذاشتمت داخل کمد خواستم یکم سربه سرت بزارم ببینم چیکار می کنی در کمد رابستم چندثانیه بعد بازکردم تادرکمدرابازکردم اینقدرذوق کردی که مامان خستگی از بدنش آمدبیرون الهی فدات بشم من  تازه شب هم که بابا آمدواسش تعریف کردم باباگذاشت شماراداخل کمد تاگذا...
20 آبان 1391

آتلیه مامان

سلام فسقل مامان دیروز شما خیلی خوش اخلاق بودی منهمم ازفرصت استفاده کردم وکلی عکس ازشماگرفتم ازاونجایی که شما خوش اخلاق بودی همه عکس ها خوب شدند اینم چندتا ازعکس های شما           ...
19 آبان 1391

سوغاتی

سللللللللللللام خوبی مامان جان دوست دارم یک دنیا عزیزترینم عاشقتم جونم واست بگه مادرومهربدودایی مهردادوپدر عید غدیررفتند تهران دیدن خانه خاله آتی دایی وخاله ها همه مهمون خانه خاله بودند مادرهم ازفرصت استفاده کردندورفتندتادیدارهاتازه بشه قربونت برم وقتی برگشتند یک کتاب حمام خیلی خوشگل ویک سری انگشتی های بامزه واست گرفته بودند توهم خیلی دوستشون داشتی اما تصمیم براین شدکه بگذاریم خانه مادرتاآنجاهم اسباب بازی داشته باشی ممنون مادرممنون مهربدوالبته ممنون پدر   ...
17 آبان 1391

تولدهشت ماهگی

دودورودودو تولد دخترم هشت ماهه شد مبارک مامان جان گلابتون هشت ماهه شدی    هشتادساله بشی مامانی امشب کیک درست کردیم سه تایی خوردیم امروزدخملیم یک خانم به تمام معنا بود صبح کلی بازی کرد بعدباهم کیک درست کردیم ناهارم آبگوشت خورد نوش جان شب هم فرنی خورد عصرهم رفتیم حمام کلی آب بازی شب هم ساعت نه رفت واسه لالا الانم خوابه آی قربونش برم فرشته کوچولوی مامان اینجا داشتم واست تولد مبارک می خوندم ومی رقصیدم شما هم ذوق می کردی اینم کیک تصمیم داشتم هرماهگرد تولدت واست کیک درست کنم اما بعضی مواقع خودت همراهی  نمی کنی ونمیشه این است که بعضی تو...
16 آبان 1391